دریاچه ماهی
نمایشنامه «دریاچه ماهی»
نوشته: حسن صادقی یونسی
### شخصیتها:
1. تخریبچی: جوانی کم سن و سال، با لباس غواصی پلنگی شکل، اسلحه کلاشینکوف قنداق تاشو بر دوش، کلاه آهنی بر سر.
2. عباسعلی پور: (حضور فیزیکی ندارد، تنها به عنوان شخصیتی که با او خداحافظی شده، ذکر میشود.)
### صحنه:
صحنهی نمایش شامل یک پهنهی آب و خاکریز است. در دو طرف صحنه، آبهای راکد دریاچه دیده میشود که جادهای از میان آن میگذرد. خاکریز کوتاهی در میانه صحنه قرار دارد و در پسزمینه، سنگرهای بتنی دشمن به چشم میخورد. صدای گلوله و خمپاره گاهبهگاه شنیده میشود. 
### نورپردازی:
نور سرد و آبیرنگی، فضایی از شب و جنگ را تداعی میکند. نور قرمز گاهبهگاه بر اثر انفجارها روشن میشود و سایههای سنگین و متحرکی بر صحنه میاندازد.
### دکور:
صحنه با آبهای تیره و راکد، سنگرهای بتنی در پسزمینه، و خاکریزی که در میانه صحنه قرار دارد، تزیین شده است. در گوشهای از صحنه، چالهای کوچک و پر از آب دیده میشود. صدای دوردست خمپاره و تیراندازی مدام به گوش میرسد.
---
### آغاز نمایش:
*(تخریبچی وارد صحنه میشود. او از ماشین تویوتا پیاده میشود و با عباسعلی پور خداحافظی میکند. سپس به سمت خاکریز میرود. صدای گلولهها و خمپاره در پسزمینه شنیده میشود. تخریبچی با نگاهی مضطرب و در عین حال مصمم، به اطراف نگاه میکند.)*
تخریبچی:  
(با خودش، نگاهی به خاکریز میاندازد)  
خوب خوب، یک خاکریز کوتاه... یک جاده که دو طرفش آب است...  
(رو به تماشاگران، با لحنی آرام)  
جاده با خرج گود منفجر و قطع شده... روبروی من، دشمن پشت سنگرهای بتنی، چون کفتارهای پیر بیدندان... نگران از پیشروی، مضطرب از عقبنشینی...
*(چند قدم در صحنه راه میرود و به سنگرهای دشمن خیره میشود.)*
تخریبچی:  
از دور سرباز بعثی را دیدم، او هم مرا دید...  
(ناگهان به داخل چالهای کوچک میپرد. صدای اصابت خمپاره به گوش میرسد. تخریبچی خودش را میتکاند.)  
نزدیک بود... بهتر است بروم یک کیسه خواب از آن سوی خاکریز بگیرم... به به، کیسه خواب... رزمنده محصل فریمانی، تنها و بییاور اینجا، روبروی دشمن عراقی... با یک تفنگ و یک سیمچین و یک سرنیزه... بدون غذا... بدون آب...
*(دوباره راه میافتد و با خود حرف میزند. صدای خمپارهای دیگر به گوش میرسد. او ناگهان میایستد.)*
تخریبچی:  
(نوازش کردن کلاهش)  
صدای خمپارهای که کلاه آهنیام را پاره کرد... اینجا کلاه تیر سیمینوف خورده و از سقف خارج شده... اینجا و اینجا ترکش... کاش داداش رضا هم کلاهش تیر و ترکش را دور میکرد... رضا شش سال از من بزرگتر بود، سال ۶۰ شهید شد...
تخریبچی:  
(به خودش)  
خیلی تشنهام...
*(بلند میشود و خمیدهخمیده به سمت دشمن نگاه میکند.)*
تخریبچی:  
ای نامردا، شوهر خواهرم را با شلیک آرپیجی زخمی کردید... در سال ۵۹ در قصر شیرین... رضا را در بستان شهید کردید... حال من روبرویتان ایستادم، تشنه و لبانی که ترک خورده...
*(ناگهان متوجه آبهای راکد نزدیک خاکریز میشود. به سمت آن میرود و دستش را درون آب فرو میکند.)*
تخریبچی:  
(با چهرهای مشمئز)  
آب بوی بدی میدهد و طعمش تلخ... شور و... است.
*(به خاکریز تکیه میکند و نگاهی به سنگر کوچک خودش میاندازد.)*
تخریبچی:  
(با لبخندی تلخ)  
بدترین حالت این است که با لباس غواصی بخواهم بروم دستشویی...  
(خندهای کوتاه میکند، سپس دستش را روی شکمش میگذارد.)  
انگار کمی دلپیچه هم دارم...
*(نگاهش به دوردست، در حالی که با خود فکر میکند.)*
تخریبچی:  
چند روز پیش عملیات کربلای ۵ بود... من و حسن کربلایی و عنابستانی و بقیه بچههای تخریب لشگر ۵ نصر خراسان... پس از ماهها آموزش غواصی... حرکت در گل و لای... حضور در آبهای سرد سرد سرد...  
(لرزیدن بدنش را به نمایش میگذارد.)  
زمستان در آب... کلی سرب به کمرمان بسته بودند تا فین بزنیم... و بلاخره مجبور میشدیم درون لباسمان ادرار کنیم... چند ثانیه گرم میشدیم... و باز دندانهایمان به هم میخورد... اما ستون پنجم و هواپیماهای جاسوسی آمریکایی عملیات را لو دادند...
تخریبچی:  
(با صدایی آهسته و لرزان)  
یا ابوالفضل العباس، چقدر تشنهام... چطور موقع شروع عملیات کربلای ۵ از اینجا معبر بزنم...
*(چند لحظه سکوت میکند و سپس شروع به خواندن نوحه میکند.)*
تخریبچی:  
(نوحهخوانی)  
ابوالفضل علمدار، برادر علمت کو؟
*(صدای بولدوزر و بیسیم از دوردست به گوش میرسد. تخریبچی به سمت صدا نگاه میکند و لبخندی بر لبانش نقش میبندد.)*
تخریبچی:  
بلاخره رفقا... دیگر مهندسی رزمی و واحد تخریب آمدند... امیدوارم آب هم... کلمنی و دبه و بطری داشته باشند... لابد قمقمهشان پر از آب است...
*(صحنه در تاریکی فرو میرود. صدای تیراندازی و خمپارهها همچنان در پسزمینه شنیده میشود.)*
---
این نمایشنامه با تمرکز بر لحظات احساسی و دشوار یک رزمنده جوان در جنگ طراحی شده است. فضای جنگ و ناامیدی، همراه با خاطراتی از عزیزان از دست رفته، به تماشاگران اجازه میدهد تا درک بهتری از زندگی و تجربهی جنگ پیدا کنند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
 
		         		   