اطلاع رسانی و معرفی چشم انداز های محیط زیست و منابع طبیعی فریمان
 

روستای غرق آبزار فریمان

1402

برچسب‌ها

از محیط زیست فریمان تا رشتخوار و گناباد

*بسیار سفر باید تا پخته شود خامی*دوستداران محیط زیست

زمان مدیدی است دوست عزیزم جناب آقای دکترحسن( مجتبی )صادقی یونسی پیشنهاد سفر به بخش های جنوبی خراسان رضوی را برای این کمترین در برنامه داشت اما قرین شدن سعادت و بخت با برنامه های کاری من مقداری زمان برد.روز خوب جمعه پانزدهم اردیبهشت ماه که هوا می رفت گرمای خود را نشان دهد این فرصت فراهم شد تا به روستای تاریخی *گیسور* سفر کنیم.وقتی که بنا باشد کاری سر بگیرد همه چیز دست به دست هم می‌دهند تا آن اتفاق رخ دهد.دیر وقت پنج شنبه شب آقای حسن صادقی تماس گرفت که فردا جمعه را به سفر گیسور اختصاص دهیم. گفتم: شیشه عقب اتومبیل مان شکسته است و نمی توانیم به فریمان بیاییم.آقا حسن (مجتبی )صادقی گفتند: به مشهد می آییم تا از اینجا با هم برویم.چه کرامتی بالاتر از این همه لطف و مهربانی و رفاقت!بنا را بر ساعت ۵ صبح گذاشتیم.هوای بر خلاف چند روز گذشت خنک شده بود. باران نیز نرم نرم می بارد.ساعت ۴:۳۰ آماده رفتن میشویم.ایراد پیدا کردن بخاری اتومبیل آقای صادقی نیز مانع از رفتن نمی شود. اگرچه گردش علمی را با اندکی اختلال روبرو می کند.به امید آنکه تعمیرگاهی در مسیر سفر باز باشد وارد بزرگراه شهید شوشتری و باغچه می شویم.بارندگی همچنان ادامه دارد. عوارضی شهر ملک آباد شدت بارش باران بیشتر شده است. برف پاک کن ها به گرد پاک کردن قطره های زیبای باران نمی رسند.حدود رباط سفید و سپس ورودی شهر رباط سفید برف می بارد.خلاصه از سحر که راه افتاده ایم خیلی از حالت های متنوع آب و هوا را مشاهده کردیم. تا به شهر تربت حیدریه برسیم ساعت ۸ شده است.صنف تعویض روغن و آپاراتی سحرخیزترین شاغلین شهری و کنار جاده ای به شمار می‌آیند. اما دریغ از یک تعمیرگاه برق.مسیر شهر *جنگل* را انتخاب می کنیم.بارندگی ضعیف تر می شود. پس از چند کیلومتر خورشید از پس ابرها ظاهر می شود. برخلاف اسم جنگل در این سکونتگاه زیبا درختان کمتری به چشم می خورند.صبحانه را در مرکز اسکان اقامتگاه بوم گردی خانم مهندس صادقی صرف می کنیم.مکانی به غایت زیبا، در اوج تطابق با محیط طبیعی، توأم با همراه داشتن مظاهر زندگی مدرن شامل حمام و آب گرم. نان داغ، ورودی های زیبا، نورپردازی های متنوع، شاه نشین اتاق ها، زیبایی آنها را دوصد چندان کرده است. زیبای داخل محوطه با آبنمای چند وجهی مرکز حیاط با چرخش مداوم آب فضا را مفرح ساخته است. حوض خانه ی مجموعه در شرف تکمیل شدن است. راه پله هایی که تو را به پشت بام می رساند و از آنجا به آسمان خداوند که به غایت پس از بارندگی صبحگاهی لطافت آن دوچندان شده است و لذتی وصف ناشدنی دارد.چندین عکس به یادگار ثبت گوشی های چند کاربردی مان می کنیم.شاید خیلی از قسمت های این سفر را به مرور زمان فراموش کنیم اما مهربانی و هوش رویی خانم مهندس صادقی با نان داغی که برای ما هدیه آورده است هیچ وقت از ذهن و دلمان بیرون نخواهد شد. ایشان خیلی اصرار دارند نهار را نیز این جا بمانیم. درخواست کریمانه ایشان را به وقت دیگری موکول می‌کنیم.توصیه می‌کنم برای یک مرتبه هم که شده است سری به شهر جنگل و اقامت در مرکز بوم گردی بسیار چشم نواز زیبای آن که تمامی آن توسط بانویی خلاق و خوش ذوق ایرانی احداث و توسعه یافته است داشته باشید. فاصله شهر جنگل تا روستای *بیمرغ* پدیده های زمین شناسی چشم نوازی می کنند. ابتدای جاده شهرستان گناباد با ورود و به صورت زدن کف دستی از آب انبار کنار مسیر برای ما به یادگار می ماند.دو سمت جاده تعداد زیاد آب انبارها موجب حیرت می شوند. اگرچه که در محیط گرم و خشک ایران هر ابداع و اختراعی برای استفاده بهینه، از موهبت آب، که سر منشا و ممد حیات است، امری بدیهی و پرتکرار است.نبکا ها یا گلدان های بیابان، دق های رسی، تاغزارها جاده‌ی قرق شده برای رانندگی در آن، زیبایی های مسیر را چشم نوازتر می کنند. جهت جاده از روستای بیمرغ به سمت گیسور تغییر می کند. کوه ها رفته رفته ارتفاع می یابند. پوشش گیاهی طبیعی غنی تر می شود هر لحظه خودمان را نزدیک و نزدیک تر به گیسور میبینیم. در ابتدای این روستای تاریخی *ارگ بیک ها* سمت چپ جاده به مسافران بومی و غریبه خیر مقدم می گوید. نمی شود بی تفاوت از کنار آن گذشت. هر چند ما بی دعوت نیامده ایم.اینجا میهمان مدیریت آن مجموعه بی نظیر (دکتر حاج رضا اسدی )و اعضای فرهیخته و بخشنده شورای روستای گیسور(جناب علیزاده) و معتمدین روستا(جناب شهرستانی) هستیم. محدوده حصار شده چندین هکتاری احداث شده در شیب ملایم کوهستانی که با نسیم خنک روزهای میانی اردیبهشت ماه صورت را نوازش می دهد و خستگی سفر را از تن می زداید محل اسکان نیم روزی ما هست. چای داغ داخل رستوران مجموعه در ظرف های سنتی و گپ و گفت با دوستان و بزرگواران آن مجموعه لذت سفر را بیشتر پیش چشم می آورد.به پیشنهاد اعضای محترم شورای اسلامی روستا وارد محیط اداری و کتابخانه ی مجموعه می شویم. آنجا را نیز در کمال آراستگی ساختمان سازگار با محیط طبیعی می یابیم. این بنا با...توجه به زلزله خیز بودن منطقه با ترفند های معماری و مهندسی مستحکم و ضد زلزله شده است. به سان کودکی از شوق آموختن از محضر دوستان مجموعه به وجد می آییم.خصوصا همسرم و خانم دکتر سلاطینی به کتابهای حقوقی مراجعه می کنند. انگیزه های وطن دوستی سرمایه گذاران بومی، سابقه سکونت، روابط اقتصادی و اجتماعی با سایر مناطق همجوار، جنگ ها و درگیری های تاریخی، علت توسعه فرهنگی این مکان، هدف گذاری آینده این سکونتگاه و تفرجگاه روستایی با بیان شیوای دوستان و میزبانان اندوخته های علمی محدود ما را بهبود و افزایش می دهند. سپس فرصتی را به استراحت و انجام فرایض دینی اختصاص میدهیم. پذیرایی ناهار با، قورمه، بادمجان، اشکنه کشک، نان محلی، سبزی تازه انجام می شود. اما فرزندم امیرعلی(شادلو) ترجیح می دهد ناهار" جوجه کباب" انتخاب کند. خوشبختانه گزینه های پذیرایی دارای تنوع فراوانی هستند. در پیشگاه جنوبی ساختمان مرکزی محوطه ای بزرگ تدارک دیده شده تا مراسم آیینی در صورت نیاز آنجا برگزار شوند.روز جمعه پانزدهم اردیبهشت ماه طبق محاسبات مرکز نجوم ایران یکی از زیباترین خسوف های سال ۱۴۰۲، که گفته می شود تا ۱۹ سال آینده به این صورت غیر قابل تکرار است توسط دوربین های نجومی برای ساکنین و مسافرین مورد رصد قرار خواهند گرفت. خیلی تمایل داشتیم آن شب را نیز گیسور می ماندیم اما ضرورت انجام کارهای اداری و حضور روز شنبه در مشهد این سعادت را از ما سلب نمود. پس از خداحافظی با نیروهای پشتیبانی و پرسنل مهربان و بخشنده مجموعه به نیت گشت و گذار وارد بافت تاریخی، مسکونی و کاربری های پرورش دام روستا می شویم. قبل از خداحافظی با پرسنل ارگ، بانوان کدبانوی رستوران نانهای قلفتی بسیار خوشمزه را به همراه گلاب محلی به ما هدیه میدهند و بیش از پیش شرمنده الطاف آنها می شویم. در بافت روستا کاربرد پرورش دام محدوده ای کاملاً مجزا را از سایر کاربری های آن سکونتگاه به خود اختصاص داده است. این امر می‌تواند الگوی بسیار ارزنده برای موارد مشابه باشد. با امید به اینکه در آینده‌ای نزدیک فرصت مجددی برای سفر به این محدوده از ایران برایمان فراهم شود گیسور را به مقصد مشهد ترک می کنیم.

دکتر مجتبی شادلو_۱۴۰۲

نجف اشرف

پرسش گردشگران ایتالیایی

چند سال پیش دو گردشگر ایتالیایی البته صاحب کرسی زبان فارسی در ونیز به نام استفان و همسرش هلنا را در محدوده سد تاریخی برده بودم....از قلل اطراف توصیفی داشتم و اشاره به ارتفاع آنها؛و تعدادی از وحوش را نام بردم...

محقق ایتالیایی پرسید :پلنگ هم وجود دارد

گفتم بله

خاطرات سال ۶۱

آوارخاطرات *

نویسنده استاد حسن صادقی یونسی
پایگاه بسیج شهرمان فریمان ابتدای خیابان دکترچمران فعلی بود؛کنار جاده ای که بسوی افغانستان و چین از یک سو و کشور ترکیه ... از سوی دیگر امتداد دارد.سال ۱۳۶۰ برادر بزرگترم در جبهه بستان شهید شده بود؛و اولین شهید مدفون در شهر فریمان
"رضا صادقی یونسی"بود.ایشان علاوه بر حق مربیگری در رشته فوتبال (نونهالان)در امور تحصیلی الگوی خوبی بود*در رشته علوم تجربی تحصیل می نمود...ضمن این که شوهر خواهر در آغازین روزهای دفاع مقدس در محدوده قصر شیرین بود...و بشدت مجروح شده بود...(محمد عباسپورثانی).
با دوستم مجید صفدری (همسایه با تقوی و با ایمان مان)دائم به بسیج مراجعه می کردیم و تقاضای اعزام برای آموزش و رفتن به جبهه را تکرار می کردیم.آنقدر خردسال بودیم کسی تحویل مان نمی گرفت...برادر سلطان زاده خصوصا تکیه کلامی داشت مگر جبهه بچه بازی است...
مدت زیادی در هرفرصتی برای حضور در پایگاه و کشیک شبانه تلاش می کردیم.برادر دوم ام؛که متاهل بود و سربازی هم خدمت کرده بود...سنگ صبورمان بود ؛ مرتضی صادقی یونسی بعدا علیرغم اینکه معماربزرگی بود بعنوان خاضعانه ؛کارگر ساده (سیم بکسل پیچ در جبهه جنوب برای جهاد سازندگی شده بود)...کشیک در نیروگاه برق فریمان به همراهی ایشان و زنده یاد سروی؛یک عضو نیروی انتظامی(جناب دلارام)که شوخ طبع و بذله گو بود برایم افتخار بزرگی بود.یک دانش آموزی دبیرستانی با اصالت از محدوده روستای زیبای ماغو وزرکک*دائم در زمان طولانی کشیک در نیروگاه _ریاضیات تمرین می کرد...خستگی ناپذیر بود...فامیل اش قلی زاده یا قلی پور بود.چهره جذاب و مهربان رضا زاده مقدم؛و کشیک در محدوده کمیته امداد(چهار راهی نزدیک منزل جناب موسوی و مالدار)...اداره پست و پمپ بنزین ..مدتی گذاشت معلمین دلسوز و ایثارگر و انقلابی (ناصر فرهی فریمانی و محمد نوروزی) داشتیم _در مدرسه راهنمایی دکتر علی شریعتی (ره)فریمان* با تبسم و مهربانی چند دانش آموز بسیجی و پر تلاش را به شرح ذیل انتخاب کردند.
۱_علی رضا احمدزاده(بعدا پزشک شد و جانباز)
۲_مجید صفدری(پزشک متخصص شد در چند سال بعد)
۳_عسگر حکیمی(دانش آموز ممتاز_شهید سرافراز _بیسم چی)
۴_غلامرضا محمودی(دبیر ریاضی و ایثارگر)
۵_حسن صادقی یونسی(عضو رسمی در دانشگاه پیام نور_جانباز*تخریبچی)
۶...
با دانش آموزانی از دیگر شهرهای خراسان مانند تایباد؛قوچان؛...برای بازدید از جبهه انتخاب شده بودیم.شور و شوق بسیاری داشتیم...من و مجید صفدری با هم بودیم.داخل اتوبوس تجربه همسفر بودن با جمع متحد و منسجم و مقید به نماز (اهل سنت_حنفی مذهب)بیشتر آشنا شدیم. وجود تنوع گویش و نگرش و پوشش ...خلاصه در تهران *انگار ما کلاه سبز بوده باشیم و یا چریک های دوره دیده از سیم های فلزی(کابل)با رعایت مباحث ایمنی* از یک دکل به دکل بعدی حرکت می کردیم...ترس و وحشت تمام وجودم را گرفته بود...احمدزاده که در تلاوت قرآن و ادعیه سرآمد روزگار خود بود اولین نفر خودش را به نقطه رهایی رساند...از تهران به خرم آباد رفتیم...قلعه ای بسیار باشکوه که در سال ۱۳۶۱ در اختیار سپاه پاسداران بود.فَلَک‌الافلاک یا دژِ شاپورخواست قلعه‌ای تاریخی در مرکز شهر خرم‌آباد در استان لرستان بود که حس کنجکاویم را برمی انگیخت. شنیدم فلک‌الافلاک با نام قلعهٔ دوازده‌بُرجی هم شناخته می شود. بر فراز تپه‌ای مشرف به شهر خرم‌آباد و در نزدیکی رودخانه، در مرکز شهر قرار گرفته و چشم‌گیرترین اثر تاریخی و گردشگری در این شهر بود. احتمالا تاریخ ساخت این قلعه به دورهٔ ساسانیان بازمی‌گشت. این بنا وقتی من چندماهه بودم یعنی در تاریخ ۱۰ مهر ۱۳۴۸ با شمارهٔ ثبت ۸۸۳ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده‌بود. از غذای خوشمزه ای که آنجا خوردیم و هیبت بنا فقط ذهنیتی دارم. بخاطر دارم شوش دانیال و چهره های اهالی و نزدیکی به عرصه پیکار و جنگ ؛و حضور در هویزه
شنیدن خاطرات دفاع جانانه دانشجویان؛بازدید از دزفول_بستان و سوسنگرد؛خرمشهر و آبادان ...ما را به فکر فرو برده بود.خونین شهر با گلهای خرزهره و درب و دیوار پر ترکش و خانه های ویرانه...اتومبیل های که سوخته بود و یا فضا بزرگی که آنها را عمودی گذاشته بودند**برای ممانعت از عملیات چتربازان ایرانی...پل شکسته و کشتی غرق شده...در شوش حتی به آرامگاه حضرت دانیال نبی(ص)بعثیون کافر رحم نکرده بودند...در بدو ورود به اهواز
پدافندها با شلیک گلوله بسوی هواپیماهای عراقی صلابت و هوشیاری شان را نشان می دادند.در محدوده ایستگاه حسینیه ؛رزمندگان را که بوی خوش شجاعت و عطر و رایحه استقامت گرداگرد وجودشان را فرا گرفته بود ...می دیدم..حسرت می خوردم چرا من همراهشان نیستم...جای راهنمای گروه تانک های چیفتن (ساخت انگلیسی) را به ما نشان داد...کنار جاده ؛ و حال و روز تانک ها مشخص بود در یک نبرد نابرابر ؛خسارت و صدمه بسیار دیده اند.در ایستگاه صلواتی علیرغم گرمی ها
شربت و چا

ی...دلپذیر بود...

پوکه های بعنوان یادگاری*برداشتیم...
چیز عجیبی در مسجد سوسنگرد توجه ام را جلب نمود...تصویر چهره برادرشهیدم با حاشیه ای قرمز رنگ و تاریخ و مکان شهادت...روی دیوار داخلی مسجد بود...این یک پیام بود؛انگار او و دیگر شهدا ما را برای دفاع و برای لبیک گویی به رهبر فرا می خواندند.
در مسیر برگشت بسوی خراسان مدتی در اردوگاه مجاور جماران توقف کردیم...
من و مجید صفدری ؛عسگر حکیمی و غلامرضا محمودی
و علیرضا احمدزاده را مجدد دیدیم...شب گذشته خوب پریشانی دیده بودم...مجید دوستم ...دو خواهر کوچولو(دوقلو)داشت...خواب دیدم اتفاقی برای خواهر کوچک اش افتاده است.تلفنی پیدا کردیم و زنگ زدیم...گویا
حادثه ای اتفاق افتاده بود که بخیر گذشته بود...بچه های فریمان دور هم جمع شدیم و بسوی جماران براه افتادیم...یکی از محافظین امام(ره)فامیل اش یاسمنی بود و ازپاسداران همشهری مان...پرسان پرسان ایشان را پیدا کردیم
از چند ایست و بازرسی گذشتیم...اما یک جا به وجود پوکه های یادگاری ما خرده گرفتند و ما توضیح قانع کننده ای داشتیم...اما بدون هماهنگی قبلی جلوتر نمی شد رفت...آنطور که یادم می آید ساندویچ فروشی بود که ساندویچ های خوشمزه ای داشت...پذیرایی شدیم و برگشتم...پیاده روی نسبتا سخت و طولانی داشتیم...شب هیچکس غذا نخورد...همه چیز مهیا و ظروف غذا و ... چیده شده بود و بوی خوشش محتویات آن همه جا پیچیده بود ولی...اعتصاب غذای خودجوش صورت گرفته بود...
زمزمه این همه لشگر آمده عاشق دیدار امام🌟و زمزمه دعای فرج امام زمان(عج) من و مجید کنار هم بودیم...
کار بجای کشید که روی محوطه چمن و فضای باز شروع کردند دانش آموزان خردسال بسیجی ادعیه ای را دسته جمعی با "صدایی بلند "به خواندن..
نصایح مسئولان و مدیران برای ختم جلسه دعا تاثیری نداشت...یکباره اتفاقی رخ داد...همه دور یک دانش آموز اهل قوچان جمع شدند(به نظرم فامیل اش مروج بود*کت و شلواری و خوش پوش بود)...انگار یک سجاده و تسبیح از امام زمان به ایشان هدیه شده بود...همان شبانه ایشان را به سوی جماران بردند...و باز ما حسرت به دل🔺
اما خوشحال بودیم همسفرانی با این درجه معنویت داریم.پس از بازگشت از این سفر رویایی به مناطق جنگی چند روزی را در حوالی تربت حیدریه یک گردهمایی داشتیم...هوا بشدت گرم بود و گفتگوهای از تحلیل و بررسی عملیات رمضان را بخاطر دارم...
در پایگاه بسیج؛اکبر سفیدپوش؛حسینی؛(مرحوم)رنجبر؛(شهید)صادق صدیق؛حجت آقا؛محمد علی دلپاک؛و (شهید)مجید افقی فریمانی را بخاطر دارم.ریاست پاسگاه ژاندارمری فریمان سرکار استوارابراهیم خدادوست بود
با جیپ ژاندارمری یکبار از جلوی پایگاه بسیج عبور می کرد ....تا مرا دیدمتبسم ومهربان جلو آمد و پرسید آقا مجتبی اینجا چکار می کنید_نگهبانی می دهید*مسئولیت سختی است...مراقب تفنگتان باشید*من هم احوالپرسی کوتاهی کردم...انسان شریفی بود و از برادران اهل سنت" جلسه قرآن برای فرزندانش داشت...نماز جماعت و بعدا فرزندش در سالهای آخر جنگ جانباز ۸۵ شد.حبیب فرزند ارشدش هم مدتی در جبهه بود.
یک جیپ توی محوطه بود.گاهی صدا می زدیم...خرمشهر خرمشهر...نبود...دارخوین دارخوین_...
و یکبار یک وانت لباس مستعمل و کارکرده نظامی در محوطه خالی کرده بودند...من یک لباس انتخاب کردم...به سرپنجه هنرمندی مادرم که با صرف وقت و عاشقانه از آن لباس ژولیده و مندرس 🔆لباس مرتب و زیبا برایم تهیه کرده بود...روی جیب لباس درج شده بود "سرباز قرآن "حسن صادقی یونسی🌐

نویسنده: حسن صادقی یونسی_ شهر فریمان _خراسان رضوی_ایران

سرگذشت یک محصل

"غواصان خط شکن تخریبچی"
نویسنده خاطرات:حسن صادقی یونسی*شهرستان فریمان
فضای متفاوت؛لباس متفاوت و آموزشی های خاص_قرار بود علاوه برای رزم مین؛انفجارات*خط شکن هم باشیم.نوعی خط شکن که غواص هم باشد.
فرد باسواد و مبادی آداب مربی مان بود؛به نظرم خاتمی بود فامیل اش...اول توضیحات را شنیدیم بعد لباس غواصی پوشیدیم ؛حرکت در گل و لای...حرکت کردن خاصی که انرژی زیادی از ما می گرفت...و بعد راهپیمایی های طولانی تر و جوانی که از آب می ترسید انسان متدین و شجاعی بود ولی با آب میانه ای نداشت....خودش را محکم به تنه درختی چسبانده بود...و مدتی بعد داخل آب رفتیم و آب سرد بود؛خیلی سرد*چاره ای نبود*دستورات باید اجرا می شد.بعد سرمای که در کرند غرب می خوردیم و خاطره آب تگرگی اروندکنار فراموش ناشدنی است.باید فین می زدیم ...شب و روز...گاه رفقای که خواب بودند مانند ماهی در تقلا بودند...پتو تکان می خورد*🌟
بله داشتند فین می زدند(چیزی شبیه کفش بزرگ برای اجرای شنا بهتر که می پوشیدیم).صحبت از شهید عاصمی بود و کارهای خلاقانه اش...موقع شروع غذا خوردن دعا می خواندیم و در پایان هم ادعیه مخصوصی داشتیم.گاه دور هم که جمع می شدیم نوبتی دعای می خواندیم...یکی از بچه های افغانستانی با شور وشوق در آموزش ها می درخشید ..از ایشان پرسیدم ما درگیر دفاع هستیم شما اینجا چه می کنید؟!ایشان پاسخ داد این جنگ ایران و عراق نیست و نبرد اسلام وکفر است....یک روز در محدوده خانه های ویران شده اروند کنار می چرخیدم..شعارهای انگیزشی روی دیوار مرا شگفت زده کرد... ما که رفتیم ؛خدایا ماندگان را نگهدار*یا دفترچه ماهیگیران با ورق های سبز اش شد دفترچه یادداشت ام..مثل مهران این اروند مرا بیاد شهر فریمان می انداختند...خصوص یک" میل یادبود".
گاه با گریس فشنگ های اسلحه ام را آغشته می کردم...و به تمیزی اش بهاء می دادم که مبادا در شرایط سخت تنهایم بگذارد...در آموزش غواصی پیشرفت خوبی داشتیم...چشمتان روز بد نبیند مقداری وزنه سربی به کمرمان بستند...کم کم وزنه ها زیاد و زیاد تر شد...در آب سرد همانطور که می لرزیدیم
روشی غیرمتعارف برای گرم شدن ولو برای چند ثانیه کشف کردیم.....از آنطرف تدارکات مقداری خرما و عسل تهیه کرده بود...احساس بهتری داشتیم.دوره غواصی و آموزشهای خاص را گذراندیم.ما آماده بودیم وارد نبرد سرنوشت ساز کربلای ۴ بشویم...ماکت ها و نقشه ها را توجیه شدیم...باید از موانعی جغرافیایی عبور می کردیم.
عملیات کربلای 4 با رمز یا محمد(ص) از ساعت 22 و 45 دقیقه روز سوم دیماه سال ۱۳۶۵ آغاز شد و مظلومیت شهدای عملیات کربلای 4 تداعی کننده غربت و مظلومیت اباعبدالله‌الحسین(ع) و یاران با وفایش در روز عاشورا است. همان شب گروه های تشکیل شد و سرگروه ها مشخص شده بود...من اسم عنابستانی را بخاطر دارم...همشهری من حسن کربلایی هم پیش من بود دوستان ما و نیروهای غواص خط‌شکن وارد عمل شده و اکثرا موفق شدند خط دفاعی دشمن که داری ۹ لایه موانع از جمله سیم خاردار، خورشیدی ها، مین ها، آب لجن، سلاح‌های تیربار (پدافند هوایی) و دژهای مستحکم را درهم بشکنند و بعضا تا خط سه دشمن هم پیشروی کنند اما عراق که از قبل متوجه عملیات سالانه ما شده بود با وارد کردند هواپیماهای بمب افکن و پرتاپ گلوله‌های منور و به کارگیری سلاح‌های پدافند هوایی کالیبر درشت مانع عبور (فوج دوم) نیروهای رزمنده گردان‌های پیاده ما شده و باعث شدند نتوانیم فوج دوم را وارد خط دفاعی آنها کنیم.بازهم صحبت از نفوذی ها و ستون پنجم و خصوصا همکاری اطلاعاتی آمریکایی ها بود...من خودم منورها و آتش شدید دشمن را هم زمان با شروع حمله شاهد بودم...

هفتم خرداد

عضو کمیته علمی

طبیعت بکر فریمان - کله منار

 
  BLOGFA.COM